عشق (پارت ۷۰)
ته: نظرم عوض شد
یونا: چرااااااا
ته: میدزدنت
یونا: *خنده* نترس من میچسبم بت
ته: عه پس بریم *خنده*
یوچان: ولی اگه داداشش نبودم میشدم رقیب عشقیت *خنده*
ته: شکست میخوردی😎 *خنده*
یوچان: *خنده*
میریم شهربازی و کلی خوراکی میخوریمو سوار چرخ و فلک میشیم، یونا و داداشش کنار هم و من روبه روی یونا میشینم، وقتی میرسیم بالا ترین نقطه، چرخ و فلک وایمیسته و من تو همون فضای کوچولو یکم زانو میزنم و یه جعبه حلقه خوشگل و یه دسته گل کوچولو درمیارمو طرف یونا میگیرم و همون لحظه آسمون تاریک شب با آتیش بازی نورانی میشه
ته: عشقم که هستی ولی میخوام عشق ابدیم شی
یونا: عااااا با کمال میل *ذوق*
به سرعت لبامو میذارم رو لباش و طولانی میبوسمش
یوچان: مبارکهههههه
یونا: میسیییی
(( دوستان یه نکته، توجه کنین بدن دخترا کامل کبود نیس چون یه هفته ای گذشته، فقط یکم علامتا مونده و یوچان با همونا جوش آورده بود بعدم میخوان برن بیرون هردوتا یکم گریم میکنن ))
// کافه رستوران //
// ویو جیمین//
به گفته بابا بستنی هارو میارم و حلقه رو همون بالاهای بستنی میذارم که زود پیدا شه و مال منو مینجیو خودم میذارم رو میز
مینجی: مرسی
شروع میکنه به خوردن که بعد چند قاشق حلقه رو از دهنش درمیاره و با تعجب نگا میکنه
از بامزه بودنش میخندم
مینجی: این چیه تو بستنیم؟
جیمین: میشی دلیل زندگیم؟ *لبخند*
یه نگاه به حلقه یه نگاه به بهم میندازه
مینجی: بله
لبشو میبوسم اونم همراهی میکنه و همه دست میزنن
همه: مبارکه
جیمین و مینجی: مرسی
جیمین: اینم خاستگاری رسمی، بعدی عروسیه دیگه؟ *چشمک*
مینجی: *خنده*چه عجله ای داری
همه میخندیم و بعد شام برمیگردیم خونه
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
یونا: چرااااااا
ته: میدزدنت
یونا: *خنده* نترس من میچسبم بت
ته: عه پس بریم *خنده*
یوچان: ولی اگه داداشش نبودم میشدم رقیب عشقیت *خنده*
ته: شکست میخوردی😎 *خنده*
یوچان: *خنده*
میریم شهربازی و کلی خوراکی میخوریمو سوار چرخ و فلک میشیم، یونا و داداشش کنار هم و من روبه روی یونا میشینم، وقتی میرسیم بالا ترین نقطه، چرخ و فلک وایمیسته و من تو همون فضای کوچولو یکم زانو میزنم و یه جعبه حلقه خوشگل و یه دسته گل کوچولو درمیارمو طرف یونا میگیرم و همون لحظه آسمون تاریک شب با آتیش بازی نورانی میشه
ته: عشقم که هستی ولی میخوام عشق ابدیم شی
یونا: عااااا با کمال میل *ذوق*
به سرعت لبامو میذارم رو لباش و طولانی میبوسمش
یوچان: مبارکهههههه
یونا: میسیییی
(( دوستان یه نکته، توجه کنین بدن دخترا کامل کبود نیس چون یه هفته ای گذشته، فقط یکم علامتا مونده و یوچان با همونا جوش آورده بود بعدم میخوان برن بیرون هردوتا یکم گریم میکنن ))
// کافه رستوران //
// ویو جیمین//
به گفته بابا بستنی هارو میارم و حلقه رو همون بالاهای بستنی میذارم که زود پیدا شه و مال منو مینجیو خودم میذارم رو میز
مینجی: مرسی
شروع میکنه به خوردن که بعد چند قاشق حلقه رو از دهنش درمیاره و با تعجب نگا میکنه
از بامزه بودنش میخندم
مینجی: این چیه تو بستنیم؟
جیمین: میشی دلیل زندگیم؟ *لبخند*
یه نگاه به حلقه یه نگاه به بهم میندازه
مینجی: بله
لبشو میبوسم اونم همراهی میکنه و همه دست میزنن
همه: مبارکه
جیمین و مینجی: مرسی
جیمین: اینم خاستگاری رسمی، بعدی عروسیه دیگه؟ *چشمک*
مینجی: *خنده*چه عجله ای داری
همه میخندیم و بعد شام برمیگردیم خونه
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
- ۵.۵k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط